خلاصه داستان :
متین و هانده پس از مدت ها آشنایی با یکدیگر ازدواج کردند اما پس از مدتی طلاق گرفتند. یک روز مادر آن دو آنها را غافلگیر می کند و به خانه آنها می آید از آنجایی که مادر هانده، لمان، بیماری قلبی دارد، هانده و متین به خانواده هایشان نگفتند که طلاق گرفته اند. وقتی خانواده ها می رسند، هانده به متین زنگ می زند و به او می گوید که مادرها می آیند و تا زمانی که هستند وانمود کنند که طلاق نگرفته اند.