خلاصه داستان :
روزگار، که در یک بار کار میکند، وقتی به جای دوستش سوار تاکسی میشود، زندگیش دگرگون میشه. هایال و روزگار در تاکسی با هم آشنا میشم و عاشق هم میشن. با این حال، خانواده هایال متوجه میشه که روزگار یک قاتل است و اجازه رابطه آنها را نمیده. حقیقت اینه که پدر روزگار مادرش را کشته و روزگار مقصر این اتفاق شناخته میشه. اگرچه روزگار توسط پدر هایال تهدید میشود که از دخترش دور بماند، روزگار از دست دادن زنی که دوستش دارد، امتناع میکند. با ادامه رابطه آنها، روزگار در یک مسابقه موتورسواری تصادف میکنه و در بخش مراقبتهای ویژه بستری میشه. خانواده هایال با سوءاستفاده از این موقعیت، دخترشان را به شهر دیگری میبرند. با این حال، مسیر آنها دوباره به هم میرسد.